بسيارى از متفكران اسلامى معتقدند كه حركت «وهابيت تندرو» با ويژگىهاى اعتقادى، اخلاقى و عملى از جهاتى نوعى بازگشت به دوران جاهليت عرب است؛ زيرا بسيارى از خصائص آن دوران را با خود داشته و دارد.
دلائل و مدارك آنها را ذيلاً مىآوريم و داورى نهايى را به عهده خوانندگان مىگذاريم:
1. از بارزترين صفات عرب جاهلى خشونت و قساوت بىحساب بود، از كشتن انسانها لذت مىبردند و ساليان دراز خونريزى در ميان آنها متوقف نمىشد.
در ذيل آيه 103 سوره آل عمران در تفاسير مختلف آمده است كه ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» جنگهاى خونينى رخ داد كه 120 سال به طول انجاميد.
( جامع البيان، ج 4، ص 46؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 61؛ تفسير البغوى، ج 1، ص 333؛ فتح القدير، ج 1، ص 369 و روح المعانى، ج 4، ص 19)
همچنين ابن اثير در تاريخ خود بيش از شصت جنگ مهمّ زمان جاهليت را نام مىبرد كه در آنها هزاران تن كشته شدند. البته تعداد) كامل ابن اثير، ج 1، ص 448-321، طبع بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق(
جنگهاى كوچك و بزرگ تا 1700 جنگ نيز ثبت شده است.( العرب قبل الاسلام، ص 128)
همچنين نقل شده است كه روزى پيامبرصلى الله وعليه وآله از بهشت و نعمتهاى آن سخن گفت، در اين ميان عربى جاهلى از آن حضرت پرسيد: آيا در آنجا جنگ و خونريزى وجود دارد؟ هنگامى كه پاسخ منفى شنيد، گفت: «إذَنْ لاخَيْرَ فيها؛ بنابراين، فايدهاى ندارد!!». ( پيام امام اميرالمؤمنين، ج 2، ص 112)
آنها فرزندان خود را با دست خويش زنده زنده زير خاك مىكردند و به آن افتخار مىنمودند.
مفسران ذيل آيه 8 و 9 سوره تكوير «وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» داستانهايى از زنده به گور كردن دختران توسط عرب جاهلى آوردهاند.
( ر.ك: جامع البيان، ج 30، ص 91؛ تفسير ابن ابىحاتم، ج 10، ص 3403؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 233؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 186 و ج 4، ص 510؛ تفسير آلوسى، ج 30، ص 54.)
قيس بن عاصم تميمى محضر رسول خداصلى الله وعليه وآله آمد و گفت: من در جاهليت هشت دخترم را زنده به گور كردهام! رسول خدا فرمود: در برابر هر يك از آنان يك برده را آزاد كن. در تفسير ابن كثير (ج 4، ص 510 ) ( . جامع البيان طبرى، ج 30، ص 91؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 233. ) آمده است كه قيس گفته است من دوازده يا سيزده دختر را زنده به گور كردهام،...
عرب قبر را صهر (داماد) مىناميد! زيرا دخترانشان را در آن زنده به گور مىكردند.(ر.ك: بحارالانوار، ج 73، ص 344. )
اسلام با شعار «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ» ومطرح كردن( . انبياء، آيه 107 . )
رحمانيت و رحيميت خداوند هر روز در نمازها، به مبارزه با اين خوى زشت پرداخت و بر آن غلبه كرد و رحمت و رأفت الهى محيط اسلام را فرا گرفت.
پيغمبر اسلامصلى الله وعليه وآله كه پيغمبر رحمت است، محبت در حق كودكان و افراد بىگناه و حتّى مراعات حيوانات و درختان را در جنگها سفارش مىفرمود.
اميرمؤمنانعليهالسلام در نامه معروف خود به مالك اشتر (نامه 53) به او فرمود: نسبت به همه مردم اعم از «مسلمان» و «غير مسلمان»، مدارا و محبت كن (فانّهم صِنفان: إمّا أخٌ لك فى الدين، او نظيرٌ لك فى الخلق).
ولى وهابيت سلفى تندرو امروز، فتوا به اباحه جان و مال و ناموس همه كسانى كه هم فكر آنها نيستند مىدهد، و پيروان آنها هر روز خون بيگناهان، اعم از شيعه و سنى, زن و بچه و حتى كودك شيرخوار را مىريزند، هر جا را بتوانند آتش مىزنند، حتى اعمال وحشتناكى كه در عصر جاهليت هم معمول نبود را انجام مىدهند. با رفتار آنان مصداق بارز «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» ظاهر شد، ( . بقره، آيه 74 . )
تا آنجا كه بيگانگان اين شعار را سر دادهاند «اسلام يعنى خشونت و آدمكشى».
همايش ضد پيروان مكتب اهلبيت كه اخيراً در عربستان برگزار شد و سخنان پارهاى از عالمنمايان وهابى در سختگيرى و تشدّد نسبت به آنها اعم از بزرگ و كوچك حتى شيرخواران و دستور به كشتار آنان حاكى از اوج قساوت قلب و زنده شدن خوى جاهلى در آنان است.
(در اين همايش صالح الفوزان عضو هيأت عالى افتاى سعودى در سخنانى خواستار آن شد تا هيأت حاكمه اين كشور، شيعيان مقيم مناطقى چون قطيف، مدينه منوره و نجران را به اسلام! دعوت كند و به اجبار آنها را به پذيرش انديشه سلفى وادارند. عبداللَّه بن جبرين نيز در سخنان خود در اين همايش خواستار دشمنى با پيروان مكتب اهلبيت و تحقير و توهين آنان شد و گفت: نبايد به آنان اجازه داد تا در مساجد نماز بخوانند؛ بايد با آنان برخورد شديد داشت. وى همچنين گفت: بايد قربتاً الى اللَّه با فرزندان شيعه در دانشگاهها سختگيرى كرد و در صورت لزوم كشتن آنها واجب است!
يكى ديگر از وهّابىها به نام ناصر العمر، در سخنان خود خواستار برخورد با مردم عراق شد؛ وى در يادداشتى خواستار ممانعت از حجّ آنها و همچنين جلوگيرى از انتشار كتاب، روزنامه و يا مجلاتى كه آنان در نگارش آن نقش دارند در عربستان شد. لازم به يادآورى است كه در همايش مذكور سلمان بن عبدالعزيز، امير منطقه رياض نيز حضور داشت. (شبكة المرصد العراقى MARSAD IRAQ.NET ؛ سايت شيعه نيوز، 7 مهرماه shia-news.com 1386). )
اين حركت غير انسانى منحصر به شيعيان نبوده و نيست. راه انداختن حمام خون در طائف و مناطق ديگر در تاريخ گذشته آنها ثبت است و گواه ديگر اين مدعاست.
جميل صدقى زهاوى از علماى اهل سنت عراق درباره حمله وهابيان به شهر سنىنشين طائف مىنويسد: «از زشتترين كارهاى وهابيان در سال 1217 قمرى قتل عام مردم طائف است كه بر صغير و كبير رحم نكردند، طفل شيرخوار را بر روى سينه مادرش سر بريدند، جمعى را كه مشغول فراگيرى قرآن بودند كشتند، و حتّى گروهى را كه در مسجد مشغول نماز بودند، به قتل رساندند و كتابها كه در ميان آنها تعدادى قرآن و نسخههايى از صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب حديث و فقه بود، در كوچه و بازار افكنده و آنها را پايمال كردند.(الفجر الصادق، ص 22. )
زينى دحلان مفتى مكه نيز اين ماجرا را در كتاب خود آورده است.( الدرر السنيّة، ص 45. )
غالب محمد اديب از تاريخ جبرتى نقل مىكند كه وهابيان سه روز به غارت طائف پرداختند و مرد و زن و كوچك و بزرگ را كشتند.( اخبار الحجاز و نجد فى تاريخ الجبرتى، ص 93. )
صلاح الدين مختار كه خود وهّابى است مىنويسد: در سال 1216 امير سعود با لشگر انبوهى از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و ديگر نقاط، به قصد عراق حركت كرد؛ در ماه ذىقعده به كربلا رسيد و تمام برج و باروى شهر را خراب كرد و بيشتر مردم را كه در كوچه و بازار بودند، به قتل رساند و نزديك ظهر با اموال وغنايم فراوان از شهر خارج شد. آنگاه خمس اموال غارت شده را خود برداشت و بقيّه را به نسبت، هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم ميان لشگريان خود تقسيم كرد!.(تاريخ المملكة السعودية، ج 3، ص 73. )
شيخ عثمان نجدى از مورّخان وهّابى مىنويسد: «وهابيان به صورت غافلگيرانه وارد كربلا شدند و بسيارى از اهالى آنجا را در كوچه و بازار كشتند. ضريع حسينعليهالسلام را خراب كردند و آنچه داخل آن بود را غارت نمودند و در شهر نيز هر چه از اموال، اسلحه، لباس، طلا و فرش و قرآن نفيس يافتند را ربودند، نزديك ظهر از شهر خارج شدند، در حالى كه قريب به دو هزار تن از اهالى كربلا را كشته بودند».
( عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 121، حوادث سال 1216. )
آرى اين يك خوى بسيار زشت جاهلى بود كه آن را تجديد كردند.
2. عرب جاهلى از شنيدن حرف حق ابا داشت لذا به هم سفارش مىكردند كه به هنگام تلاوت آيات قرآن از سوى پيغمبر اكرمصلى الله وعليه وآله فرياد سر دهند، تا كسى سخن آن حضرت را نشنود.
( قرآن مىفرمايد: «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ». (فصلت، آيه 26) )
وهابيان سلفى تندرو نيز امروز صدها هزار كتاب بر ضد مخالفان خود كه مملو از دروغ و تهمت است منتشر مىسازند و به زور به آنها مىدهند، اما اجازه نمىدهند حتى يك جلد كتاب روشنگر در پاسخ آنها منتشر شود.
كسى حق ندارد در سرزمين حجاز كتابى در پاسخ به شبهات وهابيت كه مستدل، منطقى و محترمانه نوشته شده باشد منتشر كند و اگر از كشور ديگر نيز كسى كتابى در همين زمينه به آنجا ببرد، دستگير و زندانى مىشود. در حقيقت آنها با تمام امكانات به تبليغ آيين خويش مىپردازند، ولى نه خود گوش شنوايى براى شنيدن پاسخهاى منطقى دارند و نه اجازه مىدهند كسى اين پاسخها را بشنود!!
3. مشركان عصر جاهليت بعد از نزول آيات قرآن آنچه را به نفعشان بود مىپذيرفتند و آنچه به زيانشان بود نفى مىكردند و از روش «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ» استفاده مىكردند.(نساء، آيه 150 . )
سلفىهاى امروز نيز نسبت به آيات قرآن چنين مىكنند مثلاً براى نفى شفاعت پيامبر و ساير معصومين به آيه «قُلْ للَّهِِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً» ( . زمر، آيه 44 . ) متوسل مىشوند و آياتى همچون «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» ( بقره، آيه 255 . )را كه با صراحت از شفاعت اولياءاللَّه سخن مىگويد، به فراموشى مىسپارند.
4. عرب جاهلى تازه مسلمانان را شكنجه مىدادند و مجبور به تغيير عقيده مىكردند.
(داستان شكنجههاى ياسر و سميّه كه به شهادت آنان انجاميد و شكنجههاى بلال و ديگر مسلمانان توسط مشركان مغرور قريش را همگان شنيدهاند. )
وهابيت تكفيرى نيز به اجبار و تهديد به قتل، مسلمين را وادار به تغيير عقيده و پذيرش آيين خود مىكنند و اعمال غير وهّابى را صحيح نمىدانند و در گذشته نه چندان دور شاهد و ناظر بوديم كه در مسجد مدينه مرتباً مخالفان را شلاق مىزدند.
احمد زينى دحلان مفتى مكه مكرمه مىنويسد: «اگر كسى به مذهب وهابيت در مىآمد و قبلاً حج واجب انجام داده بود «محمد بن عبدالوهاب» به وى مىگفت: بايد دوباره حج انجام دهى، زيرا حج گذشته تو در حال «شرك» صورت گرفته است! و به كسى كه مىخواست وارد كيش وهابيت بشود، مىگفت: پس از شهادتين بايد گواهى دهى كه در گذشته كافر بودهاى و پدر و مادرت نيز در حال كفر از دنيا رفتهاند! و همچنين بايد گواهى دهى كه علماى گذشته نيز كافر مردهاند! اگر گواهى نمىداد وى را مىكشتند و هر كس را كه از مذهب وهابيّت پيروى نمىكرد، مشرك دانسته و خون و مال او را مباح مىدانست. آرى، او بر اين باور بود كه طىّ قرون گذشته تمامى مسلمانان كافر بودهاند!».( الدرر السنيّة، ج 1، ص 41؛ الفجر الصادق، تأليف جميل صدقى الزهاوى، ص 17 . )
اكنون نيز در كنار قبرستان بقيع سردابى توسط سلفىهاى تكفيرى درست شده كه اگر كسى زيارت نامهاى با صداى كمى بلند در بقيع بخواند او را به آنجا مىبرند و شكنجه مىدهند و مىگويند تا از كار خود اظهار پشيمانى نكنى رها نمىشوى!
5. عرب جاهلى به ماههاى حرام (ماه هايى كه جنگ در آن حرام بود) اهميت نمىداد و به ميل خود آن را تغيير مىداد.
ماههاى حرام چهار ماه است، ماههاى ذى قعده، ذى حجه، محرم و رجب كه در ميان عرب جنگ در اين چهار ماه حرام بود، ولى چون جنگ و غارت جزئى از زندگى عرب جاهلى شده بود، لذا تحمل سه ماه آتش بس براى آنان مشكل بود، به همين خاطر گاه بعضى از اين سه ماه را از ماههاى حرام حذف مىكردند و ماه ديگرى را به جاى آن مىگذاشتند. قرآن در همين باره مىفرمايد: «إِنَّمَا النَّسِىءُ زِيَادَةٌ فِى الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (توبه، آيه 37). )
سلفىهاى تكفيرى امروز بدتر از عرب جاهلى، كشتارهاى دستهجمعى بيگناهان را در عراق هيچ روز و در هيچ ماهى متوقف نمىكنند و حكومت طالبان در افغانستان نيز چنين بود.
6. اعراب جاهلى سعى در تخريب مساجد داشتند چنانكه در تفسير آيه شريفه «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِى خَرَابِهَا» آمده است كه مشركان مكه بعد از مهاجرت مسلمين به مدينه( بقره، آيه 114 . )محل عبادت و نماز آنها را ويران كردند.
( در تفسير مجمع البيان ذيل آيه فوق آمده است: «وقد وردت الرواية بانّهم هدموا مساجد كان اصحاب النبىصلى الله وعليه وآله يصلّون فيها بمكّة لمّا هاجر النبىصلى الله وعليه وآله الى المدينة؛ در روايات آمده است، مشركان قريش مكانهايى را كه مسلمين در آنجا نماز مىخواندند، پس از هجرت پيامبر به مدينه، ويران ساختند». )
سلفىها نيز اخيراً فتوا دادند مساجد پيروان اهلبيتعليهمالسلام را تخريب كنند و مراقد ائمه اهلبيت عليهم السلام كه مركز عبادت الهى بود نيز به دست آنها تخريب شد؛ همانگونه كه طىّ چند سال گذشته مسجد علىعليهالسلام و مسجد حضرت زهراعليهاالسلام را در مدينه (از مساجد سبعه) تخريب كردند.
7. عرب جاهلى بر اثر جهل و نادانى، خود را عاقلترين مردم و مسلمانان را به عنوان سفهاء و ابلهان معرفى مىكرد.( «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا كَمَا ءَامَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ» (بقره، آيه 13). ) عالمنمايان نادان وهابى تكفيرى نيز، خود را از همه علماى اسلام اعم از سنى و شيعه عالمتر و بزرگان علماى اسلام را به جهل و ناآگاهى نسبت مىدهند.
8 . عرب جاهلى براى زنان كمترين ارزشى قائل نبود و هنگامى كه به او بشارت مىدادند خدا به تو دخترى داده، صورتش از شدت غضب سياه مىشد و مدتى پنهان مىگرديد، سپس اگر مىتوانست دختر را زنده بگور مىكرد.( قرآن كريم در اين رابطه مىفرمايد: «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ» (نحل، آيه 59-58). )
سلفىهاى متعصب نيز هيچگونه حقى براى زنان قائل نيستند، نه مشاغل اجتماعى، نه حق رأى دادن؛ حتى حق رانندگى با رعايت كامل حجاب اسلامى را نيز به زنان نمىدهند.
حال خود قضاوت كنيد آيا وهابيت تندرو بازگشت به دوران جاهليت عرب نيست؟
ما اميدواريم آنان بيش از اين به خود و جهان اسلام ستم نكنند و به مقتضاى «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر، آيه 18-17)با علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت بنشينند و سخنان روشنگرانه آنها را بشنوند و به اشتباهات خطرناك خود پى ببرند و راه تفاهم جهان اسلام را به روى خود بگشايند و اتهامات دشمنان را دائر بر خشونت اسلامى در پرتو معارف نورانى واحكام حياتبخش و مملو از رحمت و رأفت اسلامى را بزدايند.
«وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ».( . قصص، آيه 51 . )
به نقل از سایت ولی عصر (عج)
توهین محمد بن عبد الوهاب به قبرپیامبر (ص)
گویند: محمد بن عبدالوهاب بر سر قبر رسول(ص) خدا مىرفت و با عصاى چماق گونه خود بر قبر آن حضرت می کوفت و می گفت: یا محمد، قم ان کنتحیّا «یعنى اى محمد(ص) اگر زندهاى برخیز» و با این عمل مىخواستبه پیروان خود نشان دهد که پیغمبر(ص) زنده نیست و نباید از او حاجتخواست.
برگرفته از کتاب فرهنگ فرق اسلامى نوشته دکتر محمد جواد مشکور
وهابيت و تحقير مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
حرمت زيارت پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)
زيارت قبور پيامبران و صالحان بلكه هر گونه تكريم و بزرگداشت آنان را وهّابيّون حرام و موجب شرك مى دانند.
«ابن تيميّه» مى گويد:«فمن جعل سفره إلى مسجد الرسول صلى اللّه عليه وسلّم وقبره كالسفر إلى قبور هؤلاء والمساجد التي عندهم فقد خالف إجماع المسلمين وخرج عن شريعة سيّد المرسلين»( الردّ على الأخنائي: 18)
هر كس سفرش را به قصد زيارت قبر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) انجام دهد، مثل كسانى كه به قصد زيارت قبور پيشوايانشان در مدينه و مساجدى كه اطراف آن است سفر مى كنند، با اجماع مسلمانان مخالفت نموده و از شريعت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) خارج شده است.
و نيز مى گويد:«من زار قبره أو قبر غيره ليشرك به ويدعوه من دون اللّه فهذا حرام كلّه وهو مع كونه شركاً باللّه»( الردّ على الأخنائي: 25).
زيارت قبر پيامبر يا غير او، و غير خدا را خواندن، و شريك كردن آنان در كارهاى خدايى، حرام، و شرك است.
و نيز مى گويد: «التمسّح بالقبر وتقبيله ولو كان ذلك من قبور الأنبياء شرك»( الجامع الفريد، كتاب الزيارة لابن تيميّة: 438، المسألة السابعة). مسح و بوسيدن هر قبرى اگر چه قبر پيامبر باشد، شرك است.
گفتنى است كه اين افكار مخالف با نصّ صريح قرآن است، آنجا كه مى فرمايد: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّـلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ )( نساء: 64) «و اگر آنان كه به خود ستم كرده بودند، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر براى آنان طلب آمرزش مى كرد، قطعاً خدا را توبه پذير مهربان مى يافتند».
و از قول برادران حضرت يوسف نقل مى كند كه از حضرت يعقوب خواستند تا براى آنان از خدا طلب مغفرت كند (يَـأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا)( يوسف: 97.) آيا آنها مشرك بودند؟
و از طرفي مخالف با روايات صحيح اهل سنّت مى باشد چنانكه نقل مى كنند: «أصاب الناس قحط في زمن عمر رضي اللّه عنه، فجاء رجل إلى قبر النبي صلى اللّه عليه وسلّم، فقال: يا رسول اللّه! هلك الناس، استسق لأمّتك، فأتاه رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم في المنام، فقال: إئت عمر فاقرأه منّي السلام، وأخبره أنّهم مسقون، وقل له: عليك الكيس.
قال: فأتى الرجل عمر فأخبره، فبكى عمر رضي اللّه عنه، وقال: يا ربّ ما آلوا إلاّ ما عجزت عنه»( تاريخ دمشق: 44/346 و 56/489، الإصابة: 6/216، المصنّف لابن أبي شيبة: 7/482، وكنز العمّال: 8/431.)
در زمان عمر، مردم دچار قحطى و خشكسالى شدند، مردى كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)آمد و گفت: اى رسول خدا مردم نابود شدند، از خداوند براى امّتت طلب باران كن، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در عالم خواب به آن مرد فرمود: نزد عمر برو و از جانب من به او سلام برسان و بگو: بزودى باران خواهد آمد و سيرآب خواهيد شد، و بگو: كيسه سخاوت را گسترده ساز.
آن مرد ماجراى خوابش را براى عمر نقل كرد، قطرات اشك از چشمان عمر جارى شد و گفت: خداوندا كوشش و جديّت كردم، ولى هميشه ناتوان و عاجز بودم.
ابن حجر در فتح البارى و ابن كثير در البداية والنهاية مى گويند: اسناد اين روايت صحيح است(فتح الباري: 2/412، في باب سؤال الناس الإمام الاستسقاء إذا قحطوا، والبداية والنهاية: 7/105. في واقعة سنة ثماني عشرة).
ابن حجر مى نويسد: مردى كه خواب ديده بود بلال بن هلال از اصحاب رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)بود(فتح الباري: 2/412) بیان این روایت نه برای تایید آن از سوی شیعیان است بلکه تنها می خواستیم بدانید که حتی اهل سنت هم در روایاتشان کاملا مخالف ابن تیمیه سخن رانده اند.
نیز سيره تمامى مسلمين بر اين امر در طول تاريخ استوار بوده و هست بطورى كه «حصني دمشقي» شافعى مى نويسد: «وقال (ابن تيميّة): «من استغاث بميّت أو غائب من البشر، بحيث يدعوه في الشدائد والكربات ، ويطلب منه قضاء الحاجات ... فإنّ هذا ظالم، ضالّ، مشرك.»
هذا شيء تقشعرّ منه الأبدان، ولم نسمع أحداً فاه، بل ولا رمز إليه في زمن من الأزمان، ولا بلد من البلدان، قبل زنديق حرّان ـ قاتله اللّه عزّ وجلّ ـ وقد جعل الزنديق الجاهل الجامد، قصّة عمر رضي اللّه عنه دعامة للتوصّل بها إلى خبث طويّته في الإزدراء بسيّد الأوّلين والآخرين وأكرم السابقين واللاحقين، وحطّ رتبته في حياته، وأنّ جاهه وحرمته ورسالته وغير ذلك زال بموته، وذلك منه كفر بيقين وزندقة محقّقة»( دفع الشبه عن الرسول : 131)
«ابن تيميّه» گفته است: هر كس به مرده و يا فرد دور از نظر استغاثه كند و در گرفتاريها از وى استمداد كرده و طلب حاجت نمايد، ظالم، گمراه و مشرك است.
از اين سخن «ابن تيميّه»، بدن انسان مى لرزد، اين سخن، قبل از زنديق حرّان «ابن تيميّه» از دهان كسى در هيچ زمان و هيچ مكان بيرون نيامده است، اين زنديق نادان و خشك، داستان عمر را وسيله اى براى رسيدن به نيّت نا پاكش در بى اعتنايى به ساحت حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داده و با اين سخنان بى اساس مقام و منزلت آن حضرت را در دنيا پايين آورده است، و مدعى شده است كه حرمت و رسالت آن بزرگوار پس از رحلت از بين رفته است. اين عقيده به يقين كفر و در واقع زندقه و نفاق است.
اهانت به حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه عليها
استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنى در كتاب خود «التنبّي والردّ على معتقد قِدَم العالم والحدّ» مى نويسد: «ابن تيميّة يحتجّ كثير من الناس بكلامه، ويسمّيه بعضهم «شيخ الاسلام» ، وهو ناصبيّ، عدوّ لعليّ(عليه السلام)، واتّهم فاطمة(عليها السلام)بأنّ فيها شعبة من النفاق»(26).
برخى از مردم به ابن تيميّه، شيخ الاسلام مى گويند با اينكه وى ناصبى و دشمن امير المؤمنين (عليه السلام) است، و به ساحت حضرت صدّيقه طاهره جسارت كرده و مى گويد: در او ـ نستجير باللّه ـ شعبه اى از نفاق وجود داشت.( رجوع شود به منهاج السنة ج 4 ص 245.)
توهين به امير مؤمنان علی (عليه السلام)
ابن حجر عسقلانى از علمای بزرگ اهل سنت نسبت به جوابيّه هاى ابن تيميّه در پاسخ به علاّمه حلّى و در مقام تأثّر وتأسّف مى گويد:
«وكم من مبالغة لتوهين كلام الرافضي أدّته أحياناً إلى تنقيص عليّ رضي اللّه عنه»( لسان الميزان: 6/319.). ابن تيميّه در پاسخ به علاّمه حلّى بقدرى زياده روى كرده است، كه جوابهاى او منجرّ به تنقيص مقام على بن ابى طالب شده است.
و در موردى ديگر مى گويد: «وقال ابن تيميّة في حقّ عليّ: أخطأ في سبعة عشر شيئاً، ثمّ خالف فيها نصّ الكتاب منها اعتداد المتوفّى عنها زوجها أطول الأجلين(الدرر الكامنة: 1/153 ـ 155)
«ابن تيميّه» در باره امير مؤمنان(عليه السلام) مى گويد: على در 17 مورد دچار اشتباه شده است، و با نصّ قرآن مخالفت نموده است، كه يكى از آنها در باره عدّه زن شوهر مرده است، كه طولانى ترين زمان را تعيين كرده است.
وهابیت و انكار فضائل اهل بيت(عليهم السلام)
يكى از مبانى فكرى «ابن تيميّه» انكار فضائل مسلّم اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) است، او در كتاب «منهاج السنّة» كه به قول علاّمه امينى بايد آن را «منهاج البدعة» ناميد(الغدير: 3/148: وهو الحريّ بأن يسمّي «منهاج البدعة» وهو كتاب حشوه ضلالات وأكاذيب، وتحكّمات، وإنكار المسلّمات، وتكفير المسلمين، وأخذ بناصر المبدعين، ونصب وعداء محتدم على أهل بيت الوحي(عليهم السلام).) مى نويسد: نزول آيه شريفه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ)( مائده: 55) در حقّ على(عليه السلام)به اتفاق اهل علم دروغ است.
«وقد وضع بعض الكذّابين حديثاً مفترى أنّ هذه الآية نزلت في عليّ لمّا تصدّق بخاتمه في الصلاة، وهذا كذب بإجماع أهل العلم بالنقل، وكذبه بيّن من وجوه كثيرة(منهاج السنّة: 2/30.)
بعضى از دروغگويان حديثى را جعل كرده و گفته اند: آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ) در شأن على هنگامى كه در نماز انگشترش را به فقير صدقة داد نازل شده است، به اجماع اهل علم اين مطلب دروغ، و دروغ بودن آن آشكار است.
اين حديث و شأن نزول را بيش از 66 نفر از محدّثان و دانشمندان اهل سنّت نقل كرده اند(الغدير: 3/154 ـ 162).
آلوسى از علماء بزرگ اهل سنّت مى گويد:«غالب الأخباريّين على أنّ هذه الآية نزلت في عليّ كرّم اللّه وجهه»
(غالب اخباريها معتقدند كه اين آيه در باره على بن أبي طالب (عليه السلام)نازل شده است).
سپس مى افزايد كه حسّان شاعر، در اين زمينه اشعارى سروده است، و آنگاه اشعار او را ذكر مى كند(روح المعاني في تفسير القرآن: 6/167.)
و نيز مى نويسد: «وأمّا قوله وأنزل اللّه فيهم (قُل لاَّ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى)فهذا كذب ظاهر»( منهاج السنّة: 4/563.)
نزول آيه شريفه (قُل لاَّ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا...) در حقّ خاندان رسالت دروغ است.
و حال آن كه متجاوز از 45 نفر از بزرگان اهل سنّت آن را نقل كرده اند(الغدير: 3/156.)
و در باره حديث «عليّ مع الحقّ والحقّ معه» مى نويسد: من أعظم الكلام كذباً وجهلاً فإنّ هذا الحديث لم يروه أحد عن النبيّ صلّى اللّه عليه وسلّم لا بإسناد صحيح ولا ضعيف»
از بزرگترين دروغها و نادانيها است كه اين حديث را از پيامبر بدانيم، چون اين روايت را هيچ كس حتى با سند ضعيف، از پيامبر نقل نكرده است.
با اين كه جمعى از علماء بزرگ اهل سنّت همانند: خطيب بغدادى، هيثمي حاكم نيشابورى، ابن كثير و ابن قتيبه، از ابو سعيد خُدرى، سعد بن وقّاص، على بن أبي طالب (عليه السلام)، ام سلمه و عائشه اين حديث را با تعابير مختلف نقل كرده اند.
مانند: «عليّ مع الحقّ والحقّ مع عليّ، ولن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض يوم القيامة». و يا عبارت: «عليّ مع الحقّ والقرآن، والحقّ والقرآن مع عليّ، ولن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض» و يا جمله: «الحقّ مع ذا، الحقّ مع ذا» و همچنين عبارت: «الّلهمّ أدر الحقّ مع عليّ حيث دار»
هيثمى از علماء بزرگ اهل سنّت مى نويسد: «رواه أبو يعلى، ورجاله ثقات»( مجمع الزوائد للحافظ الهيثمي: 7/235.). اين روايت را ابويعلى نقل نموده، و روات آن همه ثقه هستند.
و همچنين حاكم نيشابورى و ذهبى كه از استوانه هاى علمى اهل سنّت به شمار مى روند، تصريح به صحت روايت نموده اند(المستدرك: 3/123، 124 ح 4629)
فخر رازى مى نويسد: «من اقتدى في دينه بعليّ بن أبي طالب فقد اهتدى لقول النبيّ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم : «الّلهمّ أدر الحقّ مع عليّ حيث دار»( تفسير الكبير: 1/205 و207 ؛المحصول: 6/134. نیز رجوع شود به: تاريخ بغداد: 14/322، تاريخ مدينة دمشق: 42/449، كنز العمّال: 11/621 ح 33018 ,البداية والنهاية لابن كثير: 7/ 398، الصواعق المحرقة: 74، ط. الميمنة بمصر، تاريخ الخلفاء للسيوطي: 116 و162، وفيض القدير للمناوي: 4/356، الإمامة والسياسة: 1/98، تحقيق على شيري.). هدايت يافته كسى است كه به على(عليه السلام) اقتدا كند، زيرا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده است: خدايا حق را بر محور على قرار بده.
انكار موقعيت علمى على(عليه السلام)
ابن تيميّه در انکار موقعیت علمی امیرالمومنین علیه السلام مى نويسد: «قوله، ابن عباس تلميذ عليّ كلام باطل»( منهاج السنّة: 7/536.)
عالم شيعه، علاّمه حلّى كه مى گويد: ابن عباس شاگرد على (عليه السلام)بوده است، دروغ محض است.
«والمعروف أنّ عليّاً أخذ العلم عن أبي بكر»( منهاج السنّة: 5/513.). آن چه مشهور است على علم را از ابوبكر فرا گرفته است.
همچنين گفته: «وقد جمع الشافعيّ ومحمّد بن نصر المَرْوَزي كتاباً كبيراً فيما لم يأخذ به المسلمون من قول عليّ لكون قول غيره من الصحابة أتبع للكتاب والسنّة»( منهاج السنّة: 8/281.)
شافعى و مَرْوَزى در كتابى بزرگ مواردى كه مسلمانان به گفتار على عمل نكرده اند را جمع آورى كرده اند، چون گفتار صحابه غير از على به قرآن و سنّت نزديكتر بوده است.
«عثمان قد جمع القرآن كلّه بلا ريب، و كان أحياناً يقرؤه في ركعة واحدة، وعليّ قد اختلف فيه هل حفظ القرآن كلّه أم لا؟»( منهاج السنّة: 8/229).
عثمان قرآن را جمع كرد و بعضى از اوقات تمام قرآن را در يك ركعت نماز قرائت مى كرد، ولى در اين كه على تمام قرآن را حفظ بود يا نه، اختلاف است.
دفاع ابن تيميّه از ابن ملجم
قال ابن تيميّة: والذي قتل عليّاً كان يصلّي ويصوم ويقرأ القرآن ، وقتله معتقداً أنّ اللّه ورسوله يحبّ قتل عليّ، وفعل ذلك محبّة للّه ورسوله في زعمه، وإن كان في ذلك ضالاًّ مبتدعاً(منهاج السنة: 1/153).
«ابن تيميّه» مى گويد: آن كسى كه على را كشت، اهل نماز و روزه بود و قرآن مى خواند، و معتقد بود كه كشتن على مورد رضايت خدا و پبامبر است، و اين كار را به خاطر به دست آوردن محبّت خدا و پيامبر انجام داد، اگر چه در اين عقيده دچار گمراهى شده بود.
و نيز مى گويد:«وقال أيضاً: قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادي مع كونه كان من أعبد الناس وأهل العلم»( منهاج السنّة: 5/47) . على بن ابى طالب را يكى از خوارج به نام عبد الرحمن بن ملجم در حالى كه از عابدترين انسانها و داراى مقام علمى بود به قتل رساند.
ملاحظه مى كنيد كه «ابن تيميّه»، ابن ملجم را چگونه مدح مى كند با اين كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)، او را از شقى ترين انسانها و در رديف پى كننده ناقه ثمود شمرده است.
قال علي(عليه السلام): «أخبرني الصادق المصدّق أنّي لا أموت حتى أضرب على هذه وأشار إلى مقدّم رأسه الأيسر فتخضب هذه منها بدم، وأخذ بلحيته وقال لي: يقتلك أشقى هذه الأمّة كما عقر ناقة اللّه أشقى بني فلان من ثمود»( مسند أبي يعلى: 1/431، المعجم الكبير: 8/38، كنز العمّال: 13/192، تاريخ مدينة دمشق: 42/543)
قال الهيثمي: رواه الطبراني وأبو يعلى وفيه رشدين بن سعد وقد وثّق ، وبقيّة رجاله ثقات.
حضرت امير (عليه السلام) مى فرمايد: پيامبر راستگو و راستين به من خبر داد كه مرا شقى ترين انسانهاى اين امت به شهادت خواهد رساند.
هيثمى رواياتى به اين مضمون نقل مى كند، سپس مى نويسد: روات اين روايات همه مورد وثوق هستند.
سپس روايت ديگرى به همين مضمون نقل مى كند و مى گويد: وقال بعد رواية أخرى بهذا المضمون: رواه أحمد والطبراني والبزّار باختصار، ورجال الجميع موثّقون(مجمع الزوائد: 9/136)
احمد وطبرانى و بزّار آن را به اختصار نقل كرده اند، و راويان اين حديث همه آنان ثقه مى باشند.
تمجيد ابن تیمیه از معاويه و يزيد
ابن تيميّه مى نويسد: «إنّ الرافضة تعجز عن إثبات إيمانه (أي عليّ بن أبي طالب(عليه السلام)) وعدالته ، فإن احتجّوا بما تواتر من إسلامه وهجرته وجهاده، فقد تواتر إسلام معاوية ويزيد وخلفاء بني أميّة وبني العبّاس وصلاتهم وصيامهم وجهادهم الكفّار»( منهاج السنّة: 2/62). شيعه نمى تواند ايمان و عدالت على (عليه السلام) را ثابت كند، چون اگر به اسلام و هجرت و جهاد على كه به تواتر ثابت شده است استدلال كند، خواهيم گفت كه اسلام معاويه و يزيد، و خلفاء بنو اميه، و بنو عباس، و همچنين نماز، و روزه، و جهاد آنان نيز به تواتر ثابت شده است.
همچنين هيئت افتاى سعودى در پاسخ به سؤالى مى نويسد: «لم يثبت فسقه الذي يقتضي اللعن»
فسق يزيد به طورى كه لعن او را جايز شمارد، ثابت نشده است(فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء: 3/297.)